تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

ماهگردت مبارک عشقم

امروز اغاز ماهگرد  پانزدهمته خوشحالم از اینکه تو رو دارم و سلامت کنارمونی 15 امین ماهگردت مبارک نفسم قربونت برم الان که خوابی و دارم مینویسم تو خوابی و انگار دنیا خوابه. اخه وقتی بیداری انگار یه انفجار رخ میده و سر و صدا و شلوغکاریت تو فضا میپیچه. هنوز دندانی اضاف نکردی و تا دلت بخواد به کلمه هات اضاف کردی. اما انقدر واضح نیستند تا بتونم بنویسمشون اما منظورت رو میرسونی مثلا:  چخ  (چرخ)  ،لالی (لاکی ،لاک پشت) ؛   ما :(ماست ؛ماهی) ،پا :(کفش ) رفتی تو سبد لباسهات نشستی   وقتی میخواستم عکس  بگیرم قایم میشدی اینجا هم افتادی و داری تلاش میکنی بلند شی قربونت برم جوجه کو...
20 بهمن 1392

بالاخره خوب شدی

بمیرم مامان جون 5 روز مرتب اسهال و استفراغ داشتی و حالت بد بود روز سوم که به دکتر پیشنهاد دادیم بستری بشی اما دکتر موافقت نکرد تا اینکه بعد از 5 روز مصرف داروها جواب داد .و خوب شدی . اما یه چیزی :ماشالله خیلی قوی هستی و تو بدترین احوال هم شور و بازی کردنت رو داری . همه چیز به روال عادی برگشته و از این وضعیت هر 3 تاییمون خوشحالیم .الان که مینویسم کنار بخاری نشستی و داری بخاری رو کم و زیاد میکنی.اخرش هم میسوزی و بدبخت میشم.     این شال و کلاه رو اول زمستان خودم واست بافتم این خریدهای روز 5 شنبه است انقدر ساپورتت رو دمست داری که بلافاصله پوشیدی و باهاش خوابیدی این شنل واسه بچگی های...
19 بهمن 1392

امان از مریضی

الهی بمیرم مامان که مریضی نمیذاره یه اب راحت بخوری دیروز ظهر بیحال بودی اما اشتهات خوب بود دیشب توی خواب بیدار شدی و استفراغ کردی واین روند ادامه داشت تا جایی که اسهال هم بهش اضافه شد امروز بردیمت دکتر ظهوری و تشخیصشون ویروس بود و عفونت روده . شربت کوتریموکسازول رو باید تا شنبه بخوری و پودر او ار اس. که متاسفانه پودر رو نمیخوری. اشتهات کم شده و هر چی هم میخوری سریع میاری بالا. برات بمیرم مامانی .دارم ذره ذره اب میشم. خدا کنه زدتر خوب بشی عمرم. برای خوب شدن دخترم دعا کنید. ...
10 بهمن 1392

خستگی با تو بی معناست

وقتی کمکم میدی و جارو میکشی خستگی معنی نمیده برعکس سرحال میشم و تند تند می بوسمت. امروز تا چشماتو باز کردی این کبوتر رو دیدی اینم واکنشته مرتب نوکش رو میگرفتی و دست میزدی به چشمهاش بابا اورد تا ببینی بوسش هم کردی نازش هم میکنی دفتر نقاشی و مدادرنگی داری ذوقشون رو میکنی وقتی میگم بخند :اینجوری میخندی قربونت برم واسه عید مبعث میخواستیم بریم خونه ی خاله سوسن، جشن بود خودت ژست گرفتی فدات بشم الهی با لوله ی خودکار داری سوت میزنی اینم اولین دمپایی واسه گل دخترم با ماهی داری سوت میزنی   تو که شاد باشی و بخندی دیگر نه غصه سراغی میگیرد و نه تنهایی ...
9 بهمن 1392
1